آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

شربت نخوردن آريا و عصبانيت مامان

ديروز كه مهد اومدم دنبالت جايزتو گرفته بودي خوشحالو خندان اومدي گفتي (ماماني پسراوبي بودم آله مژگان آيزه داده) بعد مربيتون اومد بهم گفت كه توي مهد تب داشتي اون ها هم پاشويت كرده بودن براي همين از همون طرف راهي دكتر شديم كه تو وقتي فهميديم مي خوايم بريم دكتر همش مي گفتي (من عريض نيستم نريم دوكتر) منم براي اينكه بهونت كم تر بشه گفتم وودي و باس كه جايزه گرفتي مريضن اونارو مي خوايم ببريم دكتر توي مطب دكتر هم همش داشتي از ووديت مي پرسيدي (وودي اوجات درد ايكنه آلا داري) وودي كجات درد مي كنه بالا داري تا اينكه نوبت ما شد و از اونجا كه تو از دكتر مي ترسي موقع معاينه همش گريه كردي كارمون كه تموم شد داروهاتو گرفتيم و رفتيم سم...
29 تير 1390

آريا

سخني از زبان آريا (سلام به خاله هاي و دايي هاي مجازي گلم كه نديده خيلي دوستشون دارم مي خوساتم بگم كه كد من توي مسابقه ني ني هاي شگفت انگيز 22 زحمت بكشين و بريد ببينيد و اگه به نظرتون من يكم شگفت انگيزم بهم راي بدين و اگه ني ني هاي خوشگلتونو توي مسابقه شركت دادين كدشون و به مامانم بگين تا اونم بره راي بده خوب ني ني هاي شما دوست جونياي منن ديگه ) اينم آدرس سايت http://news.niniweblog.com/post69.php توي قسمت دپارتمان مسابقات مسابقه ني ني شگفت انگيز ديروز رفتم يكسري ديگه از حيوانات كه دوست داري رو برات خريدم به خاطر همين يه كوچولو دير رسيدم مهد كودك دنبالت اولش يكم باهام قهر كردي ولي وقتي حيووناتو د...
28 تير 1390

آريا فروشنده مي شود

عيد منجي عالم بشريت رو به تمامي دوستان تبريك مي گم (عيد همگي مبارك)   شنبه شب براي خودت مغازه اسباب بازي فروشي راه اندازي كردي تو شدي فروشنده دايي عابدين هم مامان و خريدار ولي وقتي تنها مي اومد خريد تو مي گفتي (برو ني ني بيار) اينجا بود كه بابايي هم مي شد ني ني تا ساعت دوازده شب داشتي اين بازي رو مي كردي ديگه همه خسته شده بوديم الي تو جالب اينجا بود كه وقتي يه اسباب بازي ازت مي خواستيم بخريم قيمتشو كه مي پرسيديم تو مي گفتي (سه تومن) البته اين قيمت تموم اسباب بازيهات بود قربونت برم از بس ارزون فروشي وقتي هم اسباب بازي رو مي خريديم تو مي گفتي (ادش آطري بندازم) بعد خيلي بامزه ادا در مي آوردي كه داري باطري مي ...
27 تير 1390

مسابقه

مسابـــــــــــــــــــــــــــقه اگه گفتين اين عكس دخمله توي عكس زير عكسه كيه؟؟؟؟ اينم يه عكس از آريا گلم موقعيكه دختر شده بود د   اينم جواب مسابقه اول اين عكس آرياست توي 14 ماهگيش كه ماماني لباس دخمرونه تنش كرده دخترم مي شدي ناز مي شدي مامان ...
21 تير 1390

آريا بابا مي شود

ديروز دايي عابدين اومده بود خونمون شب داشتي بازي مي كردي تو شدي بابا دايي عابدين ني ني و بابايي هم مغازه دار منم اين وسط نقش مترجم جناب عالي رو بازي مي كردم و حرفاتو براي دايي و بابايي ترجمه مي كردم.            دايي عابدين:بابايي برام سك سك مي خري                آريا:اگه پسل اوبي باشي ايخرم     بعد رفتي پيش بابايي              آريا:آقا سك سك داري            بابايي:بله بفرمايين پولش   ...
20 تير 1390

خرابكاري آريا

ديروز بعد از كلي گشتن دنبال عروسك وودي و باز بالاخره موفق شدم و برات خريدم وقتي اومدم مهد كودك دنبالت اول شروع كردي بهونه گرفتن كه نريم خونمون من هم براي اينكه مثلا" گولت بزنم عروسكاتو بهت دادم كه تو خيلي خوشحال شدي آريا:ماماني خيل خوجلن من:‌آره ماماني چون پسر خوبي بودي برات خريدم آريا:دوسشون دارم بعد شروع كردي اصرار كه (مامان بازمو روشن كن) منم دوباره شروع كردم كه عزيزم پسرم اين روشن نمي شه كه ماماني آريا: چرا اريم آطري بخريم روشن بشه منم براي اينكه تو بهونه نگيري گفتم باشه ولي خدا خدا مي كردم دوباره يادت نيفته هرچي هم بخوايم با يه چيزي گولت بزنيم باز تو از توش يه چيزي براي بهونه گيري پيدا مي كني   ...
15 تير 1390

اثر جدي آريا پيكاسو

ديروز ماماني اومدم مهد ديدم اثر جديدتو زدن رو برد همچين با ذوق نقاشيتو نشونم مي دادي مي گفتي (ماماني ابين هندونه اشيدم)  منم كلي تشويقت كردم بعد جالب اينكه همش در مورد پرهام مي خواستي يه اخباري بدي كه من متوجه اون كلمه اي كه تلفظ مي كردي نمي شدم وقتي رسيديم خونه لباساتو در آورم تو باز شروع كردي گفتي (مامان پرهام اردمابوده)باز من متوجه نشده بود با كلافگي از اينكه متوجه نمي شم چي مي گي بغلت كردم نشوندمت روي پام گفتم پرهام چي شده بود از اونجا كه تو ديدي من هيچ جوري منظورت و متوجه نشدم خيلي بامزه شروع كردي با پانتوميم منظورتو گفتن جالب اينجاست كه خيلي جالب با حركاتت منظورتو بهم مي فهموندي.شدي دكتر و شروع كردي به معاينه ك...
14 تير 1390

تعطيلات آريا در پارك

چهارشنبه ماماني بعد از مهد كودك با خاله مهشيد تو و پرهام و برديم خانه بازي البته قبلش پرهام برديم دكتر كه تو شروع كردي به رجز خوندن كه پرهام داريم مي بريم آمپول بزنه پرهامم گريه كه نريم دكتر امپول بزنيم هركاري مي كرديم تو ول كن نبودي و همش پرهام و اذيت مي كردي كه الان مي ريم تو آمپول بزني پرهام گريه مي كرد تو هم از اينكه پرهام و مي ترسوندي مي خنديدي بعد از دكتر رفتيم شما دوتا يه ته بندي كردين كه اونجا هم ساندويجي رو روي سرتون گذاشته بودين توي خونه بازي هم اينقدر شيطوني كردي كه نگو ديگه هركي اونجا بود نظر مي داد كه تو شيطوني و زرنگ پرهام ترسو و تنبل چون زياد بازي نمي كرد مگه دل مي كندي كه بريم خونه آخر بابايي از سر كار اومد همونجا دنبا...
11 تير 1390

مبعث حضرت رسول

  اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم.   سوره مبارکه علق ( آیه 1-5) بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. همان كه انسان را از خون بسته ‏اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كه به وسيله قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى‏دانست، ياد داد. مبعث پیام آور وحی ، پیامبر نور ورحمت بر مسلمانان جهان مبارک باد ن ام : محمد لقب : مصطفی کنیه : ابوالقاسم نام پدر : عبدالله                    &nbs...
8 تير 1390